رهارها، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

دختر نازنازی

شیرین زبونیهای گل دخمل

الهی مامان قربونت بره که انقدر شیرین زبونی. تازگی ها چندتا شعر یاد گرفتی,سوره های توحید و کوثر رو هم بلدی. این جوری می خونی: قل قلا احد    الله صمد لم و لم لولد ولم کفو ان احد. انا ه کوثر فصل ونهر ان هو ابتر   اللهم صلا مفمد و ال مفمد و عجل بقول.   امام ها رو هم تا امام نهم بلدی . این کلمه ها رو هم این جور تلفظ می کنی: کیک {تت}                   اقا گاوه{اقا گابه}                   ...
16 اسفند 1390

عمل مامانی

صبح ٢٧ اذر ٩٠ بود هر چی خونه مامانی زنگ می زدم هیچ کی جواب نمی داد .خیلی نگران شدم.ولی باز هم تا ظهر صبر کردم .ظهر که زنگ زدم بابا جون جواب دادن و گفتن مامانی دیشب حالش بد شده و با دایی امین بردیمش بیمارستان و عصری باید عمل کنه. با سرعت هر چه تمام وسایلم رو جمع کردم و وقتی که بابایی اومد راه افتادیم سمت قم. وقتی ما رسیدیم مامانی عمل کرده بود. عمل مامانی هرنیه بود .باباجون میگفت دو ساله که این مشکل رو داره و نمی رفته عمل کنه,میگفته که بچه هام نگران میشن .اخه تا چه حد یه مادر از خود گذشتگی باید داشته باشه که حتی از سلامتی خودش هم دست بکشه. بعد از عمل دکتر گفته بود که حفره هرنیه اش به اندازه یه کف دست بوده وخدا بهش رحم کرده ...
16 اسفند 1390

بدون عنوان

عزیز دردونه کوچولو که بودی پیاز خیلی دوست داشتی و خالی خالی می خوردی. همین جور اشک از چشم هات می امد و باز هم میخوردی. مامان هم چند تا عکس ازت گرفت تا یادگاری بمونه و خودت هم که ان شاءالله بزرگ شدی ببینی.         ...
15 اسفند 1390

خونه تکونی

اسفند ٨٩ خیلی اروم گذشت.٢ هفته اول که تو همه اش مریض بودی.همون عفونت گوش و .... دیگه مامان کم کم داره خونه تکونی عید رو شروع می کنه و تو هم توی همه کارها می خواهی به مامان کمک کنی  . مامان هم مجبوره که وقت هایی که تو خوابی کارهاشو بکنه.   .دیگه کم کم بوی عید داره میاد . مامانی و بابا جون هم هفته دیگه میان پیشمون.ما هم منتظر می مونیم تا عید برسه و ان شاءالله لحظه های خوشی رو سپری کنیم. ...
15 اسفند 1390

بدون عنوان

شهریور 90 با مامان و بابایی رفتیم خونه مامانی .چند روزی رو اونجا بودیم.برای اولین بار بردیمت شهر بازی.خیلی خوشت اومده بود.سوار یکی دو تا وسیله هم شدی. انقدر ذوق کرده بودی .بیشتر از تو ما ذوق میکردیم. در تاریخ 28/6/89 وقتی که از خواب بیدار شدی برای اولین بار غلطیدی و روی دستهات بلند شدی و بعد هم نشستی. ...
15 اسفند 1390

اولین حمام و بستری شدن در بیمارستان

وقتی دو روزه بودی مامانی حمومت کرد.خیلی خوشت اومده بود.توی حموم روی دست مامانی خواب رفته بودی.                                           جیگر مامان وقتی که چهار روزه بوده ٣٩ درجه تب کردی و ما مجبور شدیم ببریمت بیمارستان و بستریت کنیم.زردیت هم خیلی بالا بود. وای نمیدونی چه شبی بود.سرم به دستت بود و زیر دستگاه خوابونده بودنت .مرتب هم باید بهت سرم قندی نمکی میدادیم تا بخوری تا تبت بیاد پایین. فردا صبح تبت قطع شد .دکتر که اومد معای...
15 اسفند 1390

به دنیا اومدنت مبارک

همیشه هر وقت که یه گل میدیدم با خودم فکر میکردم میشه یه روزی خدا یه گل به من بده که صد شب یلدا کنارم باشه. گذشت وگذشت تا اینکه ........ عزیز دلم خدا تو رو دمدمای صبح ٣٠/مهر/٨٨ به من و بابا هدیه داد. با به دنیا اومدن تو زندگی رنگ و بوی تازه ای برای ما گرفت.شادی در دلهایمان مهمان شد و تو برای همیشه در دل مامان و بابا جا گرفتی. تو یه فرشته ای هستی که به زندگی ما جهت و هدف دادی.   تو یه توپولی ناز و عزیز بودی که همه خیلی دوستت داشتن. اغاز به دیدن و شنیدنت در همان تاریخ بود و اذان واقامه ات هم باباجون تلفنی توی گوشت خوندن. ...
15 اسفند 1390

اولین کوتاهی مو و اولین کوتاهی ناخن

عزیز دلم وقتی که ٦٥ روزه بودی مامان موهای نازنینت رو کوتاه کرد و اونها رو برای یادگاری توی البومت گذاشت.این هم عکسش.  ١٥ روزه که بودی ناخن هات خیلی بلند شده بودن و مامان هم می ترسید که کوتاهشون کنه ,اخه تو اولین نی نی من بودی و من هنوز وارد نبودم به همین خاطر یه شب که دایی ها اومده بودن اینجا از زن دایی ها خواستم که ناخن هاتو بگیرن. یه دستتو زن دایی طاهر گرفت و دست دیگه ات رو زن دایی ناصر. برات نگه داشتم توی البومت عکسش هم گذاشتم توی وبلاگت.   ...
15 اسفند 1390

تخم مرغ

دکتر گفته از این ماه به بعد باید تخم مرغ هم بخوری. البته خودت هم خیلی دوست داری . ...
15 اسفند 1390