امروز 25 مرداد 1400 برای اولین بار خودم نوشتن وبلاگم را شروع کردم. از بچه گی تا الان مامان برام خیلی از خاطراتم را ثبت کرده. از این به بعد خودم قصد دارم خاطراتم را بنویسم و اینجا ثبت کنم.😍
تابستان 1392 رها با مامان وبابا واوايي و مامان جون و بابا جون و عمه رويا يه سفر به شمال ىاشت.تو اون سفر خيلي به همه خوش كذشت. رهايي مامان بيشتر از همه از دريا خوشش اومده بود و كنار دريا كه ميرفت يه عالمه سنك جمع ميكرد. تازه سوار قايق هم شد و بعد از اون هم با باباش يه عالمه شن بازي كرد. ...
دخمل های مامان دیگه خیلی به هم عادت کردن. عاشق هم هستن و بدون هم دلتنگ میشن. البته خیلی هم دعوا می کنن/ الهی که همیشه سالم باشین وروی لبهاتون خنده باشه.نفس های مامان ...
یه وقتی که فیل رها خانم یاد هندوستان میکنه و تو روروِک ابجیش می شینه. دیگه هیچ کس جلودارش نیست. امان از دست این دختر. عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم. ...