رهارها، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

دختر نازنازی

بابا روزت مبارک

دوشنبه ای که گذشت روز پدر بود. مامان تصمیم گرفت که امسال رو یه کم متفاوت تر  از سال های دیگه بر گذار کنه. اخه تا امسال تو کوچولو بودی و این روز رو درک نمی کردی.به خاطر همین مامان بهت یاد داد که وقتی بابایی از سر کار برگشت بهش بگی که :"بابایی روزت مبارک"  یه شاخه گل هم اماده کردم و دادم بهت تا بدی به بابایی.     وقتی که بابایی اومد دویدی جلوی در و بهش گفتی که "بابا روزت مبارک".بعد هم گلت رو بهش دادی و گفتی که بابا اینو بعدش بده به خودم. بابایی هم بغلت کرد و هزار تا بوس ازت کرد .نمی دونی که چقدر خوشحال شده بود. الهی قربونت برم که تو عالم بچه گی هم تبریکت رو گفتی و هم حرف دلت رو زدی. خدا به هم ببخ...
30 خرداد 1391

اقا کریم

  یه روز صبح من و گل دخملم توی خونه نشسته بودیم و داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم که یه دفعه رها خانم یه صدای عجیب و جدید به گوشش خورد. با تعجب رو کرد به مامان و پرسید: صدای چیه؟ مامان هم جواب داد که یا کریم عزیز دلم. رهایی یه کمی فکر کرد و گفت مامان بگو اقا کریم بره من ازش می ترسم. الهی فدات بشم که هنوز نمی تونی خیلی از کلمات رو تلفظ کنی و معنی شون هم نمی دونی. تو دختر کوچولوی نازنازی مامانی. خیلی دوستت دارم.                                   &...
18 خرداد 1391

مهر بونی های دخملم

  مامانی گلم چند وقته که نتونستم برات بنویسم,فکر کنم که یه دو هفته ای می شه.اخه این روزها خیلی حالم خوب نیست .البته به خاطر نی نی کوچولویی که توی راهه. امروز دیگه تصمیم گرفتم تا برات یک کم بنویسم . قند عسلم الهی قربونت برم که این چند وقت با مامان هم دردی می کنی و تا می بینی مامان حالش خوب نیست میایی کنارم و می خواهی به مامان محبت کنی. دیروز خیلی معده درد داشتم و همه اش خوابیده بودم.اومدی پیش مامان و می گفتی که مامان نی نی توی دلت داره اذیتت می کنه. بغلت کردم و یه عالمه بوست کردم. فدات بشم که مامان تا تو رو داره هیچ غمی نداره. خیلی ددددددددددددددددوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم. ...
18 ارديبهشت 1391

سیزده به در 91

  سیزده بدر امسال هم اومد و رفت .یک سال دیگه هم شروع شد و از فردا همه باید برن دنبال کار و زندگیشون. سیزده امسال ما با مامانی و بابا جون و دایی ها رفتیم سردر باغ بابا جون.خیلی خوش گذشت.تو هنوز یک کم سرما خورده بودی و حال نداشتی .به خاطر همین همه اش توی اتاق خوابیده بودی و بیرون نمی رفتی تا با بچه ها بازی کنی. بابایی و دایی ها  فوتبال بازی می کردن و ما خانم ها مشغول صحبت و عکس گرفتن بودیم.چند تا دونه عکس هم از شما گل دخملم گرفتم تا بذارم توی وبلاگت.                              &n...
20 فروردين 1391

کاری از فاطمه

این نقاشی ها و کاردستی  ها رو فاطمه عمو مرتضی ,وقتی که تو نی نی کوچولو بودی برات درست کرد. مامان هم برات نگه شون داشت تا وقتی بزرگ شدی ببینی و ازش تشکر کنی.                                      این کارت هم کارت دعوت تولدشه که با کمک مامانش درست کرده بود                            &nbs...
15 فروردين 1391

شیرین کاری جدید دخملم

چند روز پیشا داشتم توی اشپز خونه کارامو می کردم که دیدم شما خانوم خانوما ساکتی و صدات هم در نمی یاد. اومدم سرکی کشیدم تا ببینم چه کار می کنی ,دیدم که به به خانم نشستن و نی نی شونو  بغل کردن و پستونک نی نی شو نو می خورن. تازه چقدر هم کیف کرده بودی.گفتم الان که مامانو ببینی خجالت می کشی و از دهنت در میاری ,ولی دیدم که خوشحال هم شدی و ذوق میزدی. من هم ازت عکس گرفتم و انداختم توی وبلاگت تا بزرگ شدی خودت هم ببینی و بدونم که دوباره هم میخندی یا ....................... .                            ...
7 فروردين 1391

دخمل عنابی

دخمل ناز مامان تو عناب خیلی دوست داری. عاشق عنابی و مثل نقل و نبات عناب می خوری. قضیه اش هم اینه که یک بار رفتیم قم خونه مامانی,  بابا جون برای خودشون عناب خریده بودن که چند تا دونه هم به تو دادن ,تو هم خوردی و خوشت اومد و از اون به بعد همه اش از ما عناب می خواهی.                                  هر وقت عناب هات تموم می شه می زنی زیر گریه که من عناب می خوام و زنگ بزن به بابا که برام بخره. بابایی هم یه عالمه عناب برای دخملش می خره و م...
7 فروردين 1391