رهارها، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

دختر نازنازی

شیرین کاری جدید دخملم

چند روز پیشا داشتم توی اشپز خونه کارامو می کردم که دیدم شما خانوم خانوما ساکتی و صدات هم در نمی یاد. اومدم سرکی کشیدم تا ببینم چه کار می کنی ,دیدم که به به خانم نشستن و نی نی شونو  بغل کردن و پستونک نی نی شو نو می خورن. تازه چقدر هم کیف کرده بودی.گفتم الان که مامانو ببینی خجالت می کشی و از دهنت در میاری ,ولی دیدم که خوشحال هم شدی و ذوق میزدی. من هم ازت عکس گرفتم و انداختم توی وبلاگت تا بزرگ شدی خودت هم ببینی و بدونم که دوباره هم میخندی یا ....................... .                            ...
7 فروردين 1391

دخمل عنابی

دخمل ناز مامان تو عناب خیلی دوست داری. عاشق عنابی و مثل نقل و نبات عناب می خوری. قضیه اش هم اینه که یک بار رفتیم قم خونه مامانی,  بابا جون برای خودشون عناب خریده بودن که چند تا دونه هم به تو دادن ,تو هم خوردی و خوشت اومد و از اون به بعد همه اش از ما عناب می خواهی.                                  هر وقت عناب هات تموم می شه می زنی زیر گریه که من عناب می خوام و زنگ بزن به بابا که برام بخره. بابایی هم یه عالمه عناب برای دخملش می خره و م...
7 فروردين 1391

عیدی بابا به دخترش

عزیز بابا سلام  . اره باباست که میخواد برات بنویسه.اما به قول مامان انقدر دستش توی نوشتن ارومه که هفت دقیقه و سی ثانیه تا اینجا دنیای اینترنت رو معطل خودش کرده.پس تعجب نکن که تا حالا چرا برات ننوشتم. حالا هم که می نویسم اول به خاطر اینه که امروز روز اول فروردین ١٣٩١ و بابا توی خونه ست و فرصتی پیدا کرده تا برای دختر گلم  هر چند کوتاه بنویسم.دلیل دوم اینکه مدت هاست که مامان گیر داده و میگه چرا چند خطی برای رها نمی نویسی. پس نوشتم....... نفس بابا از کجا شروع کنم .از چی برات بنویسم.نمی دونم از وقتی که خدا تو رو به ما داده بگم خیلی خوشبخت شدیم یا اینکه بگم با بی تجربه گی خودمون این دسته گلو خیلی اذیت کردیم. خ...
5 فروردين 1391

این هم هفت سین مامان

این هم سفره هفت سینی که مامان برای عید نوروز انداخت و قول داده بود که عکسش رو توی وبلاگت بندازه.                                                                                                 &...
4 فروردين 1391

نوروز مبارک

  گل مامان سومین بهار زندگیت مبارک.   آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد . . . نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز . . . و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد . . . و به لبخند تو از خویش رها می گردد . . . و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد     دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند     نفس مامان امید وارم که امسال ...
29 اسفند 1390

اخرین روز های سال

دیگه کم کم عید داره میاد .فردا اخرین روز ساله و کمتر از ٣٤ ساعت دیگه به سال تحویل مونده و همه در تکاپو هستند تا این یک روز باقی مونده رو به کارهایی که انجام ندادن برسن. هوا هم پر از گرد و خاکه و خیلی باد میاد. من هم همه کارهامو کردم و منتظر بهارم. سبزه هامم دیگه بلند شدن و اماده هستن تا بذارمشون سر سفره.وقتی سفره مو انداختم ازش عکس میندازم و میذارم توی وبلاگت.   اخه امسال سال نهنگه. عزیز دلم پیشاپیش عیدت مبارک             ...
28 اسفند 1390

چهار شنبه سوری

  امشب شب چهار شنبه اخر ساله و همه می خوان این شب رو یه جورایی خوش بگذرونن.   از سر شب تا حالا صدای ترقه هم خیلی می یاد. من هم همچنان مشغول خونه تکونی هستم و این چند روز وقت نکردم برات بنویسم . الان نشستم پای کامپیوتر تا  یه چند خط  برات بنویسم و برم دنبال کارام. ان شاءالله همه سالم باشن و امشب برای کسی اتفاقی نیا فته. ...
23 اسفند 1390

دو تا عکس خوشمل

    این عکسها مال عروسی دختر خاله مامانه در تاریخ ٢٠/بهمن/٩٠ این نی نی کوچولو هم که کنارت نشسته و لباس هاش مثل توست ,دختر پسر دایی مامانه. ...
18 اسفند 1390

قصه موقع خواب

  دختر کوچولوی مامان تازگیها موقع خواب برای خودت قصه می گی تا خواب بری. اروم اروم و زیر لفظی برای خودت یه چیزایی می گی و با حرکات دستات قند تو دل مامان اب می کنی. الهی مامان فدات بشه. من و بابایی عاشق این اداها و قصه گفتن هاتیم. گل دخترم خیلی دوستت دارم .قول بده همیشه سالم باشی و کنار مامان بمونی. ...
18 اسفند 1390