رهارها، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

دختر نازنازی

اولین دفاع

دیشب برای اولین بار دخمل ناز نازی مامان از ابجی کوچولوش دفاع کرد. دیشب شام خونه مامان جون دعوت داشتیم .همه عمو ها هم بودن.من اوا رو خوابونده بودم توی کرییرش و خودم هم کنارش نشسته بودم. نیایش عمو مرتضی اومد سمت اوا تا نگاهش کنه ,تو با سرعت اومدی و نشستی جلوی ابجیت و دستهات رو باز کردی تا نیایش دست بهش نزنه. الهی فدات بشم .من اصلا انتظار همچین عکس العملی رو از تو نداشتم. با این کارت نشون دادی که خیلی ابجی رو دوست داری و نسبت به اون احساس ترحم داری. قربونت برم که مواطب ابجیت هستی. دلم می خواد همیشه همین جوری ,تو همه مسایل پشت هم باشید و همدیگرو  یاری کنید.   ...
20 دی 1391

دخمل صبور من

این چند وقت که گذشت برای تو هم خیلی سخت بود . هر دفعه که برای نوار قلب می رفتیم تو هم با دعوا و مرافع می خواستی همراهمون بیایی.هر دفعه هم که می اومدی انقدر ماشاا... فضولی می کردی که نگو. چند باری که بیمارستان رفتم ،تو میرفتی خونه مامان جون ،خیلی دلم میگرفت و انقدر دلم برات می سوخت که گاهی حتی اشکم هم در می اومد. اون روزی که قرار بود شاید بستری بشم صبح زود تو رو بردیم خونه مامان جون،انقدر اروم و ساکت رفتی توی خونه ،که حتی پشت سرت رو هم نگاه نکردی. اخه می فهمیدی که قراره ما بریم بیمارستان و شاید ابجی به دنیا بیاد. فدات بشم که بیشتر از سنت می فهمی. این چند وقت نگرانی من برای تو خیلی بیشتر از چیزای دیگه بود.ولی خدا رو شکر دیگه داره ت...
4 دی 1391

تولد اوا

تاریخ ٢٨/٨/٩١ انتظارها به پایان رسید و ابجی به دنیا اومد. صبح با بابایی و مامان جون رفتیم بیمارستان و پذیرش شدم برای عمل. ساعت ٥/٨ رفتم توی اتاق عمل و ساعت ١١ که چشم هام رو باز کردم دیدم که همه چیز تموم شده . وای نمی دونی که چقدر احساس سبکی می کردم.و خوشحال از اینکه همه چیز به خوبی تموم شده و ما باز هم همدیگر رو داریم. تقریبا یک ساعت بعد بابایی رفت و تو و مامانی رو اورد پیش من.الهی فدات بشم ,اصلا به من که نگاه نمی کردی. مستقیم اومدی سراغ اوا و لپش رو کشیدی. نیم ساعت بعد رفتی خونه مامانی و شب دوباره اومدی یه سری زدی و رفتی. صبح روز بعد مرخص شدم و اومدم خونه.ولی تو اصلا سمت من نمی اومدی و یه غصه توی دلت داشتی ولی به روی...
4 دی 1391

تولد تولد تولدت مبارک

                                                         دخمل گلم تولدت مبارک                                عزیزم سه سالگیت مبارک  این سومین سالگرد تولده.چشم گذاشتیم سه سال گذشت.انگار همین دیروز بود که با به د...
11 آذر 1391

دخمل برچسبی

دخمل مامان عاشق برچسبه .بابایی هم براش مرتب برچسب می خره و اون هم همه اش رو ,روی هم روی هم می چسبونه.             ...
12 مهر 1391

سفر به اصفهان

27/5/91 همگی با هم به سمت اصفهان حرکت کردیم. ما اونجا دو روز موندیم.خیلی خوش گذشت. تو برای اولین بار به اصفهان می رفتی.مامان و بابا هم تو رو همه جا بردن تا ببینی و بهت خوش بگذره.یه عالمه عکس خوشگل هم ازت گرفتیم تا توی وبلاگت بذاریم. این سی و سه پل و زاینده رودش که خشک شده بود. این هم چهلستون که باز هم خشک شده بود.       اینجا رها خانم سوار کالسکه شده تا بره باغ پرنده ها.         این هم نقش جهان و عالی قاپو.     این هم پل خواجو       ...
28 شهريور 1391